
خبرگزاری آریا -در سیاست ایران، برخی جریانها چنان با تاریخ انقلاب گره خوردهاند که گویی بخشی از حافظه جمعیاند. اصولگرایی یکی از آنهاست؛ جریانی که از دل مبارزه با رژیم پهلوی برآمد و در سالهای نخست انقلاب، بیآنکه نامی داشته باشد، در اتاقهای کوچک و جلسات طولانی روحانیون مبارز شکل گرفت.
به گزارش خبرگزاری آریا به قلم سید وحید موسوی،از سالهای پرتبوتاب دهه چهل، وقتی زمزمه اعتراض در حوزهها و دانشگاهها شنیده میشد، تا روزهایی که خیابانهای تهران در زمستان پنجاهوهفت زیر قدمهای مردم میجوشید، سیاست ایران در میانه طوفانی بزرگ قد میکشید.
روحانیون مبارز، روشنفکران مذهبی و نسل جوان شهری، هرکدام آتشی در دل داشتند و انقلاب را پاسخی به سالها انسداد میدیدند.با پیروزی انقلاب، ساختارهای نو یکییکی شکل گرفتند؛ از مجلس و دولت تازهنفس گرفته تا شورای نگهبان و مجمع تشخیص.
در همین روزها بود که جریانی ریشهدار از دل مبارزه سر برآورد؛ جریانی که بعدها «اصولگرایی» نام گرفت و پاسداری از میراث انقلاب را به دوش کشید.دههها گذشت، جنگ پایان یافت، سازندگی آغاز شد و کشور وارد دورانی شد که هر تصمیمی سایهای بر سرنوشت نسلهای بعد انداخت.
اصولگرایی در این مسیر بارها تغییر چهره داد، گاه پرنفوذ شد و گاه کمرمق، اما هیچگاه صحنه را ترک نکرد.امروز اما برای نسلهای تازهنفس متولدان اواخر دهه هشتاد و اوایل نود شاید پرسشی جدی مطرح باشد: این جریانی که سالهاست در همه سطوح سیاست حضور دارد و در رسانهها از آن بهعنوان جریان معتقد و انقلابی یاد میشود، دقیقاً چیست؟ نسلی که جهان را در سرعت اینترنت تجربه کرده، شاید شناختی تکمیلی از این میراث سیاسی نداشته باشد؛
و درست به همین پرسش، و مسیر شکلگیری و تحول این جریان، در ادامه خواهیم پرداخت.
سالها بعد، وقتی انقلاب به بلوغ نهادی رسید، اصولگرایی تبدیل شد به شبکهای از نهادها و چهرهها—از جامعه روحانیت و مدرسین قم گرفته تا موتلفه و مجمع تشخیص و این ترکیب، اگرچه قدرتی گسترده فراهم آورد، اما همواره یک ضعف بزرگ را در خود پنهان داشت:جریانی با حضور پررنگ در ساختار، اما حضوری کمرنگ پشت تریبون جامعه.
اصولگرایان شاید در بسیاری از نهادهای حکومتی صاحب نفوذ بودند، اما در میدان رسانه، جایی که روایتها آینده سیاست را میسازند، همواره چند گام عقبتر ایستادند.در روزگاری که جوانان با یک گوشی ساده جهان را میچرخانند، اصولگرایی هنوز دلبسته رسانههای رسمی، زبان یکطرفه و ادبیات خطابهای بود.شبکههای اجتماعی برایشان نه فرصت بودند نه ابزار گفتوگو، بلکه تهدید. و این، هزینهاش را گذاشت روی میز سیاست:
ارتباط با نسل جوان گسست، و صدای جریان در هیاهوی رسانههای رقیب گم شد.
وقتی جریانهای دیگر گفتوگوی رسانهای را تمرین کردند، اصولگرایان هنوز درگیر بیانیهها و جلسات سنتی بودند. نتیجه؟
بدنه اجتماعی کوچکتر، مخاطب کمحوصلهتر، و تصویری که بهجای ساختن، بیشتر ساخته میشد آن هم به دست دیگران.
جوانانی که دیده نشدند
در کنار این ضعف رسانهای، مشکل دیگری آرامآرام ریشه دواند:بیاعتنایی به نسل جوان و نادیده گرفتن ظرفیت آن در لایههای تصمیمسازی.
اصولگرایی، که روزی بر شانه جوانان انقلابی ایستاده بود، در دهههای بعد به جریان مدیران میانسالی بدل شد که در اتاقهای رسمی و میزهای سنگین نشسته بودند.
جوانها بودجه نشده بودند، «تجربه» مهمتر از «توان» تلقی شد، و پوست تازهای که میتوانست به تن جریان بیفتد، هیچگاه جدی گرفته نشد.
در نتیجه، شکاف نسلی در داخل جریان بیش از همیشه خود را نشان داد؛جوانانی که زبان سیاست سنتی را نمیفهمیدند، و سیاستمدارانی که زبان نسل جدید را نمیدیدند.
روایتی که اگر ننویسی، برایت مینویسند
همین دو ضعف رسانه و جوان در برهههای حساس، هزینههای سنگین به اصولگرایی تحمیل کرد.در انتخاباتها، در میدان افکار عمومی، در چالشهای اقتصادی، و حتی در موقعیتهای بحرانی، این جریان بیشتر واکنش نشان داد تا کنش.
و هر جریانی که روایت خودش را ننویسد، دیگران برایش مینویسند؛آنگونه که امروز نیز بسیاری از برداشتها درباره اصولگرایی، نه از زبان خودشان، که از زبان منتقدانشان شنیده میشود.
آیندهای که به یک انتخاب وابسته است
با همه اینها، اصولگرایی هنوز یکی از ستونهای سیاست ایران است.اما آیندهاش نه به گذشتهاش، بلکه به شجاعتش در دیدن دو ضعف بنیادی گره خورده است:نداشتن رسانهای چابک و حرفهای، و ناتوانی در سپردن واقعیِ کار به جوانانی که جهان را بهتر از پدران سیاسیشان میشناسند.اگر جریان بتواند این دو مانع را بردارد، راه بازسازی برایش باز است.و اگر نه، روایت آیندهاش را دیگران خواهند نوشت؛چنانکه امروز نیز، کمکم چنین میشود.
سید وحید موسوی
مشهد مقدس