
خبرگزاری آریا - در پی ترور هیثم علی طباطبایی در ضاحیه جنوبی بیروت، وزارت امور خارجه لبنان با صدور بیانیهای شدیداللحن، این اقدام را قاطعانه محکوم کرد. مقامات بیروت این حمله را تحت عناوینی چون "تجاوز وحشیانه"، "نقض آشکار حاکمیت ملی لبنان" و "نقض قواعد حقوق بینالملل" توصیف کردند. در سطحی بالاتر، مقامات ارشد لبنانی، از جمله رئیسجمهور، از جامعه بینالملل و شورای امنیت سازمان ملل متحد خواستند تا با ایفای مسئولیت خود، فوراً برای توقف تجاوزات مستمر رژیم صهیونیستی و جلوگیری از تشدید تنشهای ژئوپلیتیک در منطقه مداخله کنند.
العالم - حقیقت بدون مرز
این واکنش در نگاه اول، موضعی قاطعانه در دفاع از مرزهای ملی به نظر میرسد. اما این موضع رسمی، بلافاصله در کانون یک پرسش بنیادین قرار میگیرد: چگونه ممکن است دولتی که هم زمان در پی تصویب قوانین و اعمال فشار برای خلع سلاح حزبالله بوده است، اکنون به شدت علیه دشمن همان حزبالله موضعگیری کند؟
این پارادوکس، ریشه در ماهیت چندپارهی لبنان دارد. این کشور نه یک دولت-ملت یکپارچه، بلکه محصول تقسیم قدرت فرقهای است که در آن مناصب کلیدی میان مسیحیان، اهل تسنن و شیعیان تقسیم شده است. این ساختار، نزاعهای منطقهای و فشار قدرتهای خارجی را به صورت درونیشده در خود بازتاب میدهد.
از این رو، بیانیهی محکومیت، بیش از آنکه تجلی یک ارادهی واحد ملی باشد، یک تلاش برای حفظ ظاهر در برابر افکار عمومی و ارضای خواستههای طیف بزرگی از شهروندان است؛ در حالی که در پس پرده، برخی از همین مقامات، در سودای تضعیف نیروی مقاومت برای جلب رضایت و مساعدت سیاسی و اقتصادی محور آمریکا و غرب هستند.
«پیشینه تاریخی و خاستگاه گفتمان مقاومت»
بخشهای زیادی از طبقهی سیاسی حاکم لبنان از پذیرش رسمی اسرائیل به دلیل مخالفت قاطع شیعیان، و بخش بزرگی از اهل تسنن و ملیگرایان، شرم سیاسی دارند. در همین حال، تلاش برای خلع سلاح حزبالله، نشاندهندهی تمایل این طبقه به تن دادن به فشارهای خارجی است.
اما برای درک پایداری حزبالله، باید به سابقهی طولانیتر لبنان توجه کرد. لبنان از دهههای پیش، پناهگاه جنبشهای فلسطینی و تجلیگاه یک انرژی جهادی منطقهای برای رهایی از فشار بود. باید به یاد آورد که لبنان در تاریخ معاصر خود اولین کشوری بود که به هزاران آواره فلسطینی پس از نکبت 1948 و جنگهای اعراب و اسرائیل پناه داد و میزبان سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) شد. این روحیه حمایت از آرمانهای رهاییبخش، در میان طبقات محروم و بهویژه شیعیان، زمینهساز شکلگیری گفتمان ضد استعماری و ضد صهیونیستی شد.
اگرچه جمهوری اسلامی ایران حامی اصلی و حیاتی این جنبش است و تأثیر ایدئولوژیک آن بر کسی پوشیده نیست، اما شرایط عینی و اجتماعی لبنان بود که پتانسیل تأسیس آن را در بطن جامعه فراهم آورد. تشکیل حزبالله در حدود سال 1982 پس از حملهی اسرائیل به بیروت، اگرچه با الهام از انقلاب اسلامی ایران شکل گرفت، اما ریشه در ارادهی درونی شیعیان لبنان برای له نشدن و مقابله با تجاوزات مستمر داشت. بدون وجود این بستر اجتماعی و این ارادهی تاریخی، هیچ نیروی خارجی قادر به ایجاد چنین نیروی مقاومت مقتدری نبود.
«توهم دفاع در صورت خلع سلاح»
اگر حزبالله خلع سلاح شود، دولت با کدام نیروی نظامی میتواند در برابر رژیم اسرائیل بایستد؟
در طول دهه 70 میلادی، ارتش لبنان فاقد توانایی لازم برای بازدارندگی بود و همین امر زمینه را برای تجاوزات مکرر و حتی اشغال پایتخت فراهم کرد. پس از تأسیس حزبالله و ظهور قدرت بازدارندگی فعال در جنوب لبنان، رژیم صهیونیستی در محاسبات نظامی خود متحمل هزینههای راهبردی بسیار بالایی شد
نتیجهگیری
دولتی که از یک سو تجاوز را محکوم میکند اما از سوی دیگر، به دنبال تضعیف تنها نیروی بازدارنده در مقابل آن متجاوز است، در واقع گرفتار یک بلاتکلیفی دیالکتیکی است. این دولت میان حفظ بقای نظامی که نیازمند مقاومت است و حفظ بقای سیاسی-اقتصادی که مستلزم رضایت قدرتهای خارجی و تضعیف مقاومت است در حالتی از فلج ساختاری به سر میبرد.
فلذا محکومیت ترور طباطبایی، صرفاً تلاشی برای پنهان کردن این تناقض عمیق است.
فاطمه سادات موسوی پژوهشگر مطالعات منطقه